چرا شناخت مخاطب، اولین قدم در داستانسرایی است؟
اگر قرار باشد داستانی بنویسید، اولین سوالی که باید از خودتان بپرسید چیست؟ نه، سوال اصلی این نیست که داستان درباره چیست یا پایانش چه خواهد شد. سوال واقعی این است: «این داستان را برای چه کسی مینویسم؟» تا وقتی ندانید مخاطب شما کیست، نمیتوانید داستانی بنویسید که قلب او را لمس کند. این همان نقطهای است که داستانسرایی آغاز میشود: شناخت مخاطب.
مخاطب یعنی چه؟
بیایید این مفهوم را سادهتر کنیم. وقتی فردوسی شاهنامه را نوشت، آیا فقط داشت داستان تعریف میکرد؟ نه، او برای ایران نوشت، برای مردمش، برای نسلهایی که باید بدانند ریشههایشان چیست. یا وقتی سعدی میگوید:
“بنیآدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند”
او برای جهانیان نوشت، برای تمام انسانها، نه فقط گروهی خاص. اینجاست که اهمیت شناخت مخاطب مشخص میشود: قصهای که بتواند با هر شنوندهای ارتباط برقرار کند.
حالا بیایید این موضوع را در دنیای امروز بررسی کنیم. فرض کنید یک برند محصولات آرایشی میفروشد. اگر نداند مخاطبانش چه کسانی هستند—مثلاً زنانی که به دنبال محصولات طبیعیاند یا افرادی که به لوکس بودن اهمیت میدهند—داستانی که تعریف میکند نمیتواند به قلب مخاطب راه پیدا کند. شناخت مخاطب یعنی فهمیدن نیازها، دغدغهها، و حتی زبانی که او با آن راحتتر ارتباط میگیرد.