چرا داستان سرایی جادوی کلمات است؟
چرا داستانها اینقدر جذاباند؟ انسانها عاشق روایتاند. حتی در دوران باستان، زمانی که در غارها زندگی میکردند، شبها کنار آتش جمع میشدند و داستان شکارهای روزانه را تعریف میکردند. این قصهها فقط درباره شکار نبودند؛ آنها درباره شجاعت، زنده ماندن و اتحاد بودند. امروز هم همان ماجراست، تنها ابزارهای ما تغییر کردهاند.
مولانا در «مثنوی معنوی» این موضوع را به بهترین شکل نشان داده است. داستان «پیل در تاریکی» نمونهای بارز است. در این حکایت، افراد مختلف در تاریکی هرکدام قسمتی از فیل را لمس میکنند و براساس آن قضاوت میکنند. این داستان ساده، درسی عمیق به ما میدهد: برای فهم حقیقت، باید به کل ماجرا نگاه کنیم. چنین روایتهایی همچنان قدرت خود را حفظ کردهاند.
نقش داستانسرایی در دنیای امروز
در دنیای مدرن، داستانسرایی همچنان نقشی کلیدی ایفا میکند، اما با شکل و ابزاری نوین. برندهای بزرگ این هنر را بهخوبی درک کردهاند. برای مثال، نایک در تبلیغاتش تنها درباره کفش صحبت نمیکند؛ بلکه داستانهایی از اراده، تلاش و پیروزی تعریف میکند. این باعث میشود شما خودتان را بخشی از این روایت بدانید.
این مفهوم تنها به تبلیغات محدود نمیشود. حتی در نوشتن یک کپشن ساده برای اینستاگرام، استفاده از یک داستان کوتاه میتواند تاثیرگذاری محتوا را چند برابر کند. فرض کنید مربای خانگی میفروشید. به جای اینکه بگویید «مربای خوشمزه»، داستانی تعریف کنید از صبح زود، هوای خنک و مادربزرگی که دستور پخت این مربا را به شما آموخت.
چگونه داستانسرایی را شروع کنیم؟
حالا که با اهمیت داستانها آشنا شدیم، بیایید با یک تمرین ساده شروع کنیم. یک خاطره از زندگی روزمرهتان انتخاب کنید؛ خاطرهای که شاید در نگاه اول ساده به نظر برسد. مثلاً روزی که کیف پولتان را گم کردید. سپس این خاطره را به یک داستان تبدیل کنید:
- چه کسانی در این ماجرا حضور دارند؟
- مشکل یا چالشی که با آن روبهرو شدید، چه بود؟
- نقطه عطف ماجرا کجا بود؟
- و در نهایت، چطور این ماجرا به پایان رسید؟
این داستان را با زبان خودتان بنویسید، اما جوری که مخاطب احساس کند در دل ماجرا حضور دارد. هدف این است که احساسی خاص یا پیامی عمیق را منتقل کنید.